دنیا به اندازهی همین اتاق شده همین حدود تنهایی همین حدود بیخوابی
پس نگو خیلی از چیزها با روح ما به گفتوگو هستند که من در تاریکی دنبال قرصهای قلب و اعصابم
پیش تو آمدم که سنگ شدن تهدید جدی بزرگی بود اما از خواب ترس برداشتهام پس پرندگان کاغذی را میگردم و در جایی مینویسم تو آن بهاری هستی که گریهات اینقدر چه میدانم
اینقدر کلید هست که ندیدهاید اینقدر آدم هست که از حوالی دو چشم باید راند و اینقدر تو هم بهار نمیمانی.
محمد تقی، پسر محمد کاظم صبوری، ملک الشعرای آستان قدس رضوی است و در سال 1304 هـ ق. در مشهد به دنیا آمده است.پدر بهار با آنکه ملک الشعرای زمان خود بود دوست نداشت پسرش به شعر و شاعری روی آورد، اما علیرغم خواست پدر، بهار شاعری را از چهارده سالگی آغاز کرد.در اوایل، اطرافیان فکر می کردند که او اشعار پدرش را به نام خودش می خواند و شاعر بودن بهار را باور نداشتند . سرانجام کار بهار با مدعیان به جایی رسید که قرار شد بهار به صورت بدیهه سرایی با لغاتی که مخالفشان می گویند، در حضور جمع شعری بسازد. در مجلسی که به همین منظور ترتیب داده شده بود از بهار خواستند تا با چهار کلمه : چراغ، نمک ، چنار و تسبیح، چهار مصراع به وزن رباعی بگوید و بهار این رباعی را در چند لحظه ساخت:
به خرقه و تسبیح مرا دید چو یار گفتا ز چراغ زهد ناید انوار کس شهد ندیده است در کان نمک کس میوه نچیده است از شاخ چنار
باز رباعی دیگری با این چهار کلمه مطرح شد: خروس، انگور، درفش، سنگ و او این رباعی را ساخت:
برخاست خروس صبح برخیز ای دوست خون دل انگور فکن در رگ و پوست عشق من و تو قصه مشت است و درفش جور تو و دل صحبت سنگ است و سبوست
پس از مرگ پدر بهار، به فرمان مظفرالدین شاه لقب ملک الشعرایی به پسر واگذار گردید.محمدتقی تخلص خود را نیز از "بهار شیروانی"، یکی از شاعران عهد ناصرالدین شاه گرفت."بهار" ادب فارسی را نزد پدر آموخت و برای تکمیل معلومات عربی و فارسی به محضر "ادیب نیشابوری" رفت. بهار از چهارده سالگی به اتفاق پدر در مجالس آزادی خواهان شرکت می کرد و در سال 1324 هـ.ق که نهضت مشروطه به پیروزی رسید، "بهار" بیست سال داشت.
"بهار" در دوره استبداد صغیر در خراسان به چاپ روزنامه خراسان پرداخت و بعد از فرار محمدعلی شاه که در همه شهرها جشن برپا شد، اشعاری سرود که در جشنهای ملی مشهد خوانده می شد. او در سال 1328 هـ.ق در مشهد به انتشار روزنامه "نوبهار" پرداخت که به علت حملات تند بر ضد فشار روسها و دخالت آنان در سیاست داخلی کشور اهمیت خاصی داشت و پس از یک سال انتشار توقیف شد. بهار سپس روزنامه ای به نام "تازه بهار" را چاپ کرد که آن هم توقیف شد و بهار به تهران تبعید گردید. اشعار آغاز جوانی بهار، که ملک الشهرای آستان قدس رضوی بود، بیشتر زمینه های مدح داشت، مانند: مدح امام هشتم ، مدح حضرت ختمی مرتبت، مدح مظفرالدین شاه . . . و بهار در آن اشعار از استادان قدیم شعر فارسی پیروی می کرد. بعد از مشروطیت و ورود به جرگه آزادی خواهان او شعر خود را وقف آزادی کرد. اشعار "بهار" در این دوره پرشور و صمیمی است او با سیاستهای استعماری به پیکار برمی خیزد. او با تصویر اوضاع و احوال زمان خود، مردم را به شرکت امور سیاسی و اجتماعی فرا می خواند.پس از جنگ جهانی اول "بهار" که به تهران تبعید شده بود به مشهد بازگشت و چاپ روزنامه "نوبهار" را از سرگرفت. در سال 1332 هـ.ق به نمایندگی مجلس برگزیده شد و به تهران آمد و نزدیک سه سال به انتشار روزنامه "نوبهار" ادامه داد.
"بهار" در سال 1334 هـ.ق با ایجاد جمعیتی به نام "دانشکده"، شاعران و نویسندگان جوان را در آن جمعیت گرد آورد و در سال 1336 هـ.ق به انتشار مجله "دانشکده" دست زد. این مجله اگر چه بیش از یک سال دوام نکرد، اما از بهترین مجلات آن زمان بود. "بهار" در دوره چهارم مجلس نیز به نمایندگی انتخاب شد و با مرحوم مدرس در صف اکثریت بود و از سران معروف گروه اکثریت به شمار می رفت."بهار" در ششمین دوره هم به نمایندگی مجلس رسید و بعد از آن دیگر به مجلس قدم نگذاشت. بعد از این سالها "بهار" رو به تدریس و تعلیم آورد و هفده سال از عمر اخود را به دور از سیاست گذراند.بعد از شهریور ماه 1320 هـ. ش مدتی به وزارت فرهنگ منصوب شد و وزارت او چند ماهی بیش نپایید. بهار در دوره پانزدهم هم به نمایندگی مجلس انتخاب شد و به مجلس رفت اما به سبب مبتلا شدن به بیماری سل برای معالجه به سوییس سفر کرد.او پس از معالجه در 1328 هـ.ش به ایران بازگشت و در اول اردیبهشت ماه 1330 هـ.ش درگذشت.
آثار بهار
1- دیوان اشعار، که شامل قصیده، ترکیب بند، ترجیع بند، مسمط، مثنوی، غزل و قطعه است. 2- سبک شناسی، در سه جلد در باره سبک نوشته های منثور فارسی است. 3- تاریخ احزاب سیاسی. 4- تصحیح برخی از متون کهن، مانند: تاریخ سیستان و مجمل التواریخ و القصص، تاریخ بلعمی. 5- انتشار روزنامه و مجلاتی که در شرح احوالش از آنها نام برده شد. سبک بهار در شعر
"بهار" قصیده سراست و از پیروان شعر قدیم است.
امتیاز "بهار" در آن است که با وجود پایبندی به مکتب شعر قدیم توانسته است شعر خود را با خواسته های ملت هماهنگ سازد.
"بهار" در دوره دوم فعالیت ادبی، قدم به قدم با زمان پیش می آید و به طرز و اسلوب جدید رغبت می کند و به تجدد می گراید و با شاعران جوان و متجدد همکاری می کند. او هرگونه تجدد در ادبیات را می پذیرد، ولی سعی می کند اصول و سنت های قدیمی را حفظ کند.
بهار از یک سو شیفته نمونه ها و یادگارهای شعر قدیم است و از سوی دیگر از تحول زمان بیخبر نیست. به سبک و زبان و آهنگ گویندگان قدیم سخن می گوید و با این همه میل دارد روشهای جدید را با اصول شعر کهن سارش دهد.
بهار با همه میل و ادعا به تجدد دوستی، می کوشد که افکار و احساسات خود و مسائل نوین را در همان اشکال و قالبهای کهن بریزد.مستزادهای او از نظر روان بودن و هماهنگی در مضامین و مصراع های بلند و کوتاه بسیار جالب است. در مثنوی ها و قطعات، غالباً نکات و معانی اخلاقی به کار برده است و لحن بیان نظامی و سنایی و جامی را به یاد آورد. او در همان حال که به حافظ و سعدی و عراقی نظر دارد، لغات و اصطلاحات خاص اهل سیاست و روزنامه نویسان هم عصر خود را نیز به کار می برد.قصاید او محکم و سنگین و گرم است. شور حماسی که در طبع او هست، قصایدش را والا باشکوه کرده است. البته سردی حرمان و نومیدی نیز در قصایدش به چشم می خورد. اشعاری که بهار برای دوستان خود سروده، همه لطیف و ساده و آکنده از شوق و صفاست. مزیت سخن بهار در این است که توانسته است الفاظ ساده و عامیانه را در میان لغات و ترکیبات کهنه و جاافتاده سبک خراسانی و سبک عراقی وارد کند.
نمونه هایی از شعر بهار
مرغ سحر ناله سر کن----- داغ مرا تازه تر کن
ز آه شرر بار، این قفس را----- برشکن و زیر و زبر کن
بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ----- نغمه آزادی نوع بشر سرا
وز نفسی عرصه این خاک توده را----- پر شرر کن، پر شرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد----- آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت----- شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است، گل به بار است----- ابر چشمم ژاله بار است
این قفس چون دلم----- تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آه آتشین----- دست طبیعت گل عمر مرا مچین
جانب عاشق نگه ای تازه گل از این----- بیشتر کن، بیشتر کن، بیشتر کن
مرغ بی دل، شرح هجران----- مختصر کن مختصر کن مختصر کن
***
برخیزم و زندگی ز سرگیرم ----- وین رنج دل از میانه برگیرم
باران شوم و به کوه و در بارم----- اخگر شوم و به خشک و تر گیرم
زان نی شرری به پا کنم وز وی----- گیتی را جمله در شرر گیرم
معیری فرزند محمدحسینخان مؤیدخلوت و نوهٔ دوستعلیخان نظامالدوله در دهم اردبیهشت ۱۲۸۸ خورشیدی در تهران,گلشن چشم به جهان گشود . پدرش قبل از تولد رهی درگذشته بود. رهی معیری تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به پایان برد. آنگاه وارد خدمت دولتی شد و در مشاغلی چند خدمت کرد. از سال ۱۳۲۲ به ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزارت پیشه و هنر (بعداً وزارت صنایع) منصوب گردید. پس از بازنشستگی در کتابخانه سلطنتی اشتغال داشت.
رهی از اوان کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی دلبستگی فراوان داشت و در این هنرها بهرهای بسزا یافت. هفده سال بیش نداشت که اولین رباعی خود را سرود: کاش امشبم آن شمع طرب میآمد
وین روز مفارقت به شب میآمد آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست
ای کاش که جانِ ما به لب میآمد
در آغاز شاعری، در انجمن ادبی حکیم نظامی که به ریاست وحید دستگردی تشکیل میشد شرکت جست و از اعضای مؤثر و فعال آن بود و نیز در انجمن ادبی فرهنگستان از اعضای مؤسس و برجسته آن به شمار میرفت . وی همچنین در انجمن موسیقی ایران عضویت داشت . اشعار رهی در بیشتر روزنامهها و مجلات ادبی نشر یافت و آثار سیاسی، فکاهی و انتقادی او در روزنامه باباشمل و مجله تهران مصور چاپ میشد. در شعرهای فکاهی و انتقادی از نام مستعار «زاغچه» ، «شاه پریون» ، «گوشهگیر» و «حق گو» استفاده میکرد.
رهی معیری در سالهای آخر عمر در برنامه گلهای رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برنامه را سرپرستی میکرد. رهی در همان سالها سفرهایی به خارج از ایران داشت از جمله: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن انقلاب کبیر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال در گذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگر در سال ۱۳۴۵. عزیمت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ برای عمل جراحی، آخرین سفر معیری بود. آرامگاه رهی معیری رهی معیری که در سال ۱۳۴۷ خورشیدی در تهران طی یک بیماری که تاب و توان از وی گرفته بود در ۵۹ سالگی درگذشت. وی در گورستان ظهیرالدوله شمیران مدفون گردیده است. مجموعهای از اشعار رهی معیری با عنوان سایه در سال ۱۳۴۵ به چاپ رسید. رهی بدون تردید یکی از چند چهره ممتاز غزلسرای معاصر است. سخن او تحت تأثیر شاعرانی چون سعدی، حافظ، مولوی، صائب و گاه مسعود سعد سلمان و نظامی است. اما دلبستگی و توجه بیشتر او به زبان سعدی است . این عشق و شیفتگی به سعدی، سخنش را از رنگ و بوی شیوه استاد برخوردار کرده است، و حتی گفتهاند که همان سادگی و روانی و طراوت غزلهای سعدی را از بیشتر غزلهای او میتوان دریافت. انگلستان.شوروی.انجمن.موسیقی.فرهنگستان گاهگاه، تخیلات دقیق و اندیشههای لطیف او شعر صائب و کلیم و حزین و دیگر شاعران شیوه اصفهانی را به یاد میآورد و در همان لحظه زبان شسته و یکدست او از شاعری به شیوه عراقی سخن میگوید.
رنگ عاشقانه غزل رهی، با این زبان شسته و مضامین لطیف تقریباً عامل اصلی اهمیت کار اوست، زیرا جمع میان سه عنصر اصلی شعر - آن هم غزل- از کارهای دشوار است.
از شعرهای معروف او، خزان عشق (به عبارتی همان تصنیف مشهور "شد خزان گلشن آشنایی" که بدیعزاده آن را در دستگاه همایون اجرا کرد)، نوای نی، دارم شب و روز، شب جدائی، یار رمیده، یاد ایام، بهار، کاروان، مرغ حق است.
شعر یاد ایامی یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم درد بی عشقي زجانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش
نغمهها بودی مرا تا هم زبانی داشتم
∗
شعر بهار
نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار چمن از لالهٔ نو رسته بود، چون رخ دوست
گلبن از غنچهٔ سیراب بود، چون لب یار روز عید آمد و هنگام بهار است امروز
بوسه دهای گل نورسته، که عید است و بهار گل و بلبل، همه در بوس و کنارند ز عشق
گل من، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار گر دل خلق بود خوش، که بهار آمد و گل
نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید